این حکایت در مورد کسی است که زورش به مرد نیرومند نمی رسد و به ناتوان حمله می کند .
میگویند : ملا نصرالدین دو تا گوساله داشت ، یکی از آنها طناب را پاره کرد و فرار کرد .
ملا نصر الدین چوب را برداشت و محکم به سر و کله گوساله دیگر کوبید .
به او گفتند : آن یکی گوساله فرار کرده ، تو چرا این حیوان زبان بسته را می زنی ؟
گفت : اگر این را ول کنم ، صد درجه از آن بدتره .