loading...
پاتوق فارس دانستنیها -مد روز - مجلات - ترول - عکس - متنوع و ...
پاتوق فارس بازدید : 159 یکشنبه 10 فروردین 1393 نظرات (0)

 

گلی از گلستان سعدی

در جزیره کیش بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر سرمایه اش را حمل می کردند. و چهل خدمتکار در خدمت او بودند.شبی مرا دعوت کرد و به من گفت :

شریکی در ترکستان دارم و این هم سند فلان زمین است .گاهی می گفت به اسکندریه می روم و منصرف 

می شدو می گفت : دریای مغرب طوفانی است .

در پایان گفت : سفری در پیش دارم که اگر انجام شود دیگر دست از کار می کشم و استراحت می کنم.

گفتم : این سفر به کجاست ؟ 

گفت :گوگرد پارسی به چین می برم وبعد ظروف چینی را به روم می برم و پارچه ابریشمی رومی را به هند می برم و فولاد هندی را به سوریه میبرم و از سوریه شیشه و آینه و بلورمی خرم و به یمن می برم .

و از یمن پارچه کتانی می خرم و برای فروش به پارس می برم و بعد تجارت را کنار می گذارم.

بازرگان آنقدر از این حرفهای بیهوده گفت که خودش هم خسته شد و گفت : سعدی تو هم چیزی بگو.

گفتم :

آن شنیدستی که روزی تاجری         در بیابانی بیفتاد از ستور 

گفت چشم تنگ دنیا دوست را           یا قناعت پر کند یا خاک گور

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 332
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 56
  • آی پی دیروز : 46
  • بازدید امروز : 176
  • باردید دیروز : 429
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,603
  • بازدید ماه : 4,738
  • بازدید سال : 7,512
  • بازدید کلی : 137,573